درباره گوشیم
بابا : نوچ نوچ نوچ.......گوشیشو.......
میلاد : گوشیت تو حلقم...........
دایی : زینب دیگه حتما باید گوشیتو عوض کنی ها خیلی خراب شده........
مهسا : زینب با گوشیت چیکار کردی اینجوری شده.....
خریدار گوشی دست دوم : خانم گوشی شما رو نمیخرم خیلی داغون شده...........
پدربزرگ خطاب به محمد مهدی : گوشی منو تو برداشتی؟؟؟
...................
مامان : بچه ها بزرگ میشن پدر و مادرها پیر...
بابا : زندگی همینه دیگه ، داره فرار میکنه....
...........
منور و سلما هم دو تا دوست خیلی صمیمی بودن......اینم از آخر و عاقبتشون.......
ایگیت هم منور و خیلی دوست داشت (عاشقش بود)......اما رفت با سلما....
..........
زینب : حاجی بفرما.....آجیل های خیابون فرشته س......فقط به خاطره تو......
عمو امید : تهران....تهران......فرحزاد نبود؟
زینب : دایی اون پیرهنتو باید با ساپورت عمه ست میکردی.....
دایی خطاب به من : خیلی بهت میاد....رئیس جمهور افغانستان هم از همینا میپوشه......
زینب : دایی تو چرا پیرهن مشکیتو از تنت در نمیاری؟؟؟؟
دایی : بذار چهل هوگو دربیاد بعد
عموحسین : اون روز یه سانتافاها هه هه هه هه.......
زینب خطاب به عمو امید : مبارکه ، کی معامله کردی اون لامصبو که جلو دره؟؟؟

زینب : سلام من سحر هستم.......چطوری محمد جوووون؟
میلاد : اون روز با آقاهه هه هه هه هه ، چپس......
.......
نرگس : الان کجایی ؟
زینب : ما یه ساعت اونوریم دو ساعت اینور...
نرگس : یعنی راه انقدر براتون کوتاه شده ؟
زینب : آره دیگه بابام هواپیما شخصی خریده....
نرگس : ما رو هم سوار هواپیماتون کن یه دور بزنیم....
زینب : به روی چشم
نظرات شما عزیزان: